کوه را درد گرفت،
پیرهن خاکی شد
تکیه زد مرد بزرگ،
پشت آن دیوار سرخ
حرمت زمین شکسته بود،
ذره ذره های نور
روی دست ها می رفت،
چاه، بی تاب، هنوز
مهر " زهرا" میخواست،
آسمان هم قطره
قطره ؛
پاسخش را می ریخت
کودکان بی قرار !
بی صدا، بی صدا
تکه خورشید آرام
می رود در دل خاک...